رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی
مشخصات بلاگ
رمان موبایل اندروید

Lovely story
رمان شین براری
داستان کوتاه ادبی
داستان بلند
رمان مجازی
آموزش نویسندگی

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
آخرین نظرات
شنبه, ۲۲ ژانویه ۲۰۲۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ

ناشرین رشت


□ 
مدیریت انتشارات   (صحیح نیست اسمش رو لحاظ کنم  ولی درون کلانشهر رشت واقع شده)   دعوتم کرد و با آنکه در باورم پیشینه ی خوبی نداشت  پذیرفتم . خب یه نیمچه  معاشرت  اجتماعی  هم در برهه ی خاص و نه چندان دکر با هم داشتیم .  و من گفتم شاید دعوتش از من بخاطر مسئله ی کاری نباشه  و شاید هم کمکی نیاز داشته باشه و خب  اگر نرم به دفترش و بهانه جویی کنم    دور از معرفت هست .  اما خب با اینکه از چند و چوند هم باخبر بودیم  ولی   باز به چنین  سلامی  بی طمع   مشکوک بودم .   
   طرف مقابل  و میزبان  شخصی  محترم  و نجیب و  باوقار  و  فردی  فوق العاده  مدیر و مدبر  در صنف کاری خودش  هست .   یک مادر که به تنهایی از فرزندانش مراقبت و سرپرستی میکنه .   در ضمن  پیشرفت چشمگیری در زمینه ی شعبات کتابفروشی  هاش در شمال کشور داشته و در عرصه ی چاپ و نشر هم مشغول است ‌ 

جای پارک بسختی پیدا میشد و  باران  طبق روال هر هفته یکشنبه های  پاییز   میبارید .  
 رسیدم  قهوه ای اوردند .   و کمی گپ و گفتگو ....

 سپس  پرسید که  چرا  داستان  بلند    "خانه باغ"  "ازمابهتران"  "پستوی شهرخیس"  پسرک غزلفروش ' نیلیا'   دخترک غم به دوش   "پیچ و خم محله ی ضرب"  قصه های رودخانه ی زَر       و.......    واگذار نمیکنی تا  نکات و موارد  اشکال و  خطوط قرمزش  و  ممیزی هاش  توسط یه شخص معتمد و مطمئن  اصلاح و معایب رفع و رجوع بشه  و بعد با اسم یه شخص مجاز و  بی حاشیه   ثبت رده بندی   کتابخانه ملی بشه  و مجوز های چاپ هم  یک به یک  خودم براشون  میگیرم .  دو هفته ی کاری وقت لازم داره .   و خب  دست کم  از بلاتکلیفی در میادش و  منتشر میشن ... .   

لبخندی ناخواسته  و سرد  بر چهره ام نشست .  چون  ف  اول رو  که گفت   تا  فرحزاد  رفتم .   
  اون ادامه داد و گفت  
    تا کی میخوای منتظر بمونی که باز یکی مثل  دکتر علی جنتی بشه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی   .  اون دوره تموم شد . اون لالا رو لولو  برد . از خواب خرگوشی در بیا .  دیگه اوضاع بر وقف مرادت نمیشه .    چه لزومی داره که اسمت روی جلد باشه ....
    جوابش را دارم  ولی  میدونم اون نمیتونه درک کنه . پس سوالی ازش میپرسم : 
  بچه داره ؟.... 
میگه  آره . خب خودت که میدونی . چرا پس میپرسی باز... 
میگم چند تا ؟
میگه سه تا 
میگم چند سال براشون زحمت کشیدی؟... 
میگه  یک عمر . 
میپرسم :   چرا نمیفروشی اونا رو ؟... شاید اونجوری مادری بهتر از تو گیرشون بیاد و خب چه اهمیتی داره نام تو توی سجلد شناسنامه شون باشه...   لااقل بی پدری بزرگ نشن....   تا کی میخوای منتظر بمونی که شاید  پدرشون برگرده و اوضاع بر وقف مرادتون بشه ؟....   اون زمان دیگه مرد . اون لالا رو لولو برد . از خواب خرگوشی در بیاید خانم .....  
 او  چپ چپ نگاهی میکند  به من و سیگاری روشن میکند و با تلخی میگوید :  
   منظورت این هست که  داستان های بلندت  مثل بچه هات هستن ؟ ... 
   نگاهش میکنم .   
میگویم :  میدونی چقدر زحمت کشیدم براشون ؟ ....
میگوید   چقدر؟....
میگویم ؛  کل عمر 
میگوید:  خب اخه لااقل اونجوری چاپ میشن و دست دیگران میرسن  و  عرضه میشن .  خب  تو رو که کسی نمیشناسه .  چه فرقی داره اسمت روی جلد باشه یا نه . 
 خب البته  مشکل  الان  اسم  روی جلد نیست .  بلکه  قلم  تند و صریح و  فن نویسندگی سرخ  توست  که  سر سبزت  رو  داده بر باد . 
  لبخندی ناخواسته بر چهره ام می نشیند و میگویم؛  
   گرفتن مجوز بابت اثری که درونش هیچ محتوای تکان دهنده و یا شفاف سازی و آگاهی دهنده ای نباشه    راحت و آسون هست . گرفتن مجوز فیپا و ثبت کتابخانه ملی و گذر از تیغ تیز ممیزی  سازمان کتاب و  گذر از سد  وزارت ارشاد  با کتابی که درونش هیچ  ایده و عقیده ای نباشه و هیچ تجربه ی زیستی ای رو ارائه نده و  هیچ فلسفه ای رو از این کائنات و معنا و مفهوم زندگانی  ارائه  نده  و هیچ  انتقادی از ظالم نکنه و هیچ حمایتی از مظلوم نکنه  که  خیلی راحت و ساده ست   بقول خودتون . فقط دو هفته ی اداری وقت میخواد ‌ . و کمی تلاش . البته اونم که اگر واگذار به ناشر بشه   بلده  چطور  مراحل رو  دور بزنه و زودتر  انجام بده .  با هفتصد تومان میشه ثبت فیپا و ماباقی موارد رو  انجام داد .  ولی مجوز  انتشار اثار منو با هیچ پول و رشوه ای نمیشه گرفت ‌   ولی کلید این درب  با  گذر زمان  فراهم میشه .    شما چرا اسم روی جلد  رو بهونه میکنی  حمیرا جان .  شما بگو که  تا وقتی  اسم من  پشت این اثر باشه     دست شما در  سانسور کردنش بسته ست .    و  خب  اگر  به ممیزی کتاب  تن بده  که  هیچ مطلب متفاوت و ارزشمندی درونشون باقی نمیمونه .  میشه یه اثر مث  اثار فرمایشی ‌ . یه اثر مث اثاری که  سایه دارن .  میشه یکی مثل  دیگری . مثل اونهایی که  ابزاری هستن واسه مهندسی افکار .   واسه پیاده کردن سیاست ها و ایدئدلوژی های  دیگران ... 

اون پرسید : 
 خب  ایده ای داری ؟  راه چاره ای داری ؟...  تصمیمت چیه ؟.. 
  با خونسردی و آرام گفتم : 
   در چنین وقتایی که  سیستم قدرتمند و ماحصل  آرای عمومی و برآمده از صندوق آرا   با چاپ کتاب خاص و کتاب های یک نویسنده ی مشخص   مخالفت میکنه    طرف راهی جزء احترام به قانون نداره ‌.  سر فرود میاره و سکوت میکنه .  من  ولی ثابت قدم و پابرجا پشت کتاب هام می ایستم و عقب نمینشینم ‌ ‌ . خلاصه یک فرد معتدل تر وزیر ارشاد خواهد شد و خطوط توافقی و گاهی سلیقه ای در ممیزی کتاب  هم  تغییر  و تحولی داده میشه و  من  اون موقع  پا پیش گذاشته و یک گام جلو میام . ...   ولی اینکه در این برهه ی خاص و دوران  سخت  و   مشکلات  عمومی و اللخصوص  وضعیت  سلامتی  خودم  و  .....   بخوام  از سر درماندگی  داستان هام  رو مفت  بدم تا یکی مثل اقای  ی.گل.ر    یا    ایکس و ایگرگ     به نام خودشون چاپ و عرضه کنن      باید  بگم که  پاسخم منفی هست . 
  نگاهی  به من کرد و پرسید : 
منظورت از  اینگه میگی  برهه ی خاص   چیه؟‌.‌...
گفتم : 
.   خب در چنین روزها و دوره ای که اولویت ها  چیزهای بشدت مهم تری هستند     من هیچ اعتراضی ندارم و برای حل مشکل های  بزرگ تر اجتماع و گشایش در گره های تاثیرگذار  آرزوی پیشرفت و موفقیت  میکنم .  سفره ی مردم کوچک تر و  درد ها عمیق تر شدن  .  به نوبه ی خودم سعی میکنم لااقل خبر حال همسایه ام رو داشته باشم . تا مبادا بچه اش با دمپایی به مدرسه بره ‌ . (فرض مثال گفتم) .   یا که خیلی همت کنم  به عزیزانم خدمت کنم .   فعلا که توی بازی نیستیم ‌.  نه پست مدیریتی دیگه داریم و نه  حق تدریس .  باز هم اعتراضی نیست . چون درون بازی که باشی  ناچار شاهد مواردی خواهی بود که  ممکنه از مرام و مسلک خودت به دور باشه .  اما حق اعتراض نداری و باید سکوت کنی تا حقی ناحق و  حقوقی پایمال بشه . و خب این در چارچوب اخلاقی من نبوده و نیست .     ولی کاش ..... 
هیچی . بگذریم . 
  فرد مدیر مسیول انتشارات   نگاهی به من کرد و گفت ؛  
 خب تو هرگز نمیتونی  پیروز این تقابل باشی . 
 در جوابش گفتم : 
  تقابلی درکار نیست . بلکه من توی برزخ  بلاتکلیفی و چشم  انتظاری بسر میبرم تا بلکه شخصی متفاوت منصوب بشه و بتونم با دیدگاه و نگرشش به تفاهم برسم و  کتاب هام رو چاپ کنم .    چاقو که دسته ی خودش رو نمیبره . میبره ؟ ....  
خانم  پوررستگار سری تکان داد و نفس عمیقی کشید و نگاهش به پنجره ی بخار گرفته ی انتشارات خیره شد و گفت :  خب حق داری . در شرایطی که قرار داری نمیشه انتظار  پیروزی داشت .  در عوض اگر طرف از پا در نیاد و عقب نشینی نکنی و اثارت رو مفت واگذار نکنی  . و زمین نخوری   خودش  یک پیروزی محسوب میشه . من ازت خواسته بودم بیای تا پیشنهادی در همین راستا بهت بدم . ولی خب کاملا در تضاد  آرمان های تو هست . و من هم از گفتنش خودداری میکنم . چون این مورد بخاطر سود ریالی نبوده و نیست و قصد داشتم مشکل گشا باشم تا لااقل کتاب هات چاپ بشه ‌ . هیچ خبر باقی افراد حاضر در لیست سیاه شفاهی  رو داری ؟...
   _  پاسخ دادم و با کمی تمرکز و مکث   گفتم : 
 خانم اختصاری رو میدونم داره روی سفر و هجرت   از اینجا   سرمایه گذاری و  تلاش میکنه و  قصد شعر سرودن نداره فعلا .      اقای بیگی رو  تا حالا ندیدم و نمیشناسمشون  ولی میدونم که بعد از اون مقالات روزنامه های  اصولگرا و  انگشت نما کردن  ده تا اسم  مون   و برچسب زدن های  ناروا  و  شرم آور  به تک تک مون     سر و صدا ها خوابید . و لپ کلام دعوای سیاسی بین جناحی بود و مقصود اصلی   کوبیدن  فرد  دیگری بود و انگشت اتهام سمتش نشانه رفته بودند که  تظاهر کنند  اون شخص  معتدل و میانه رو  و بنفش   چرا از طیف  اصلاح طلب وزیر ارشاد رو  انتخاب کرده   و خب اخرشم که موفق شدند و دکتر جنتی استعفا داد . و یک فرد تندرو اصولگرا منصوب شد و سریع تیتر زدند  مجوزهای  فله ای در سازمان نشر کتاب و  ورود فساد و فحشا به عرصه ی نویسندگی و قفسه های فروش کتب   که  بدلیل ناکارآمدی و  ضعف وزیر سابق بوده  . و خب  الحق که  چند جایی رو حق داشتن   مثلا بانوی شاعره ی موجود در لیست     واقعا  اشعار عجیب و اروتیک  سروده بود و چاپ و نشر و عرضه  ...‌ خب  تصورش هم مشکل هست .  یا مثلا نویسنده ی کویتی   با اون اسم سختش    تمام داستان هاش  به  موارد و روابط  و زاویه ی خاص زندگی جنسی  کاراکتر های  داستانش  معطوف شده بود .    خب  اقای بیگی هم  که ماشالله   سنگ تموم گذاشته بود و حتی از الفاظ رکیک استفاده کرده بود و راحت از سد ممیزی گذشته بود .  ولی خب اخه    اسم  من   نمیبایست با این افراد  سبک وزن و نوقلم و  سطحی نگر   در یک لیست قرار میگرفت .  اثار من  تنها به دلیل  وجود   کنایه اعتراض آمیز نسبت به  قتل های  نویسندگان  در دهه های  اخیر   و ماجرای   عوامل خودسر و قتل های زنجیره ای    . ...‌  توقیف و  ممنوع و بایکوت شد ‌  .     بگذریم....‌ 
 داشتیم چی میگفتیم؟...  اهان یادم اومد  ازم پرسیده بودی که از باقی نفرات چه خبر دارم .
آقا مرتضی  هم   کمی ناخوش احوالن . . انشالله  همه مریض ها شفاه بگیرن .    آقا مرتضی که  کتاب هاش رو  با شگرد ساده ی   اسم همسر   بعلاوه ی  واژه ی درون  پرانتز  چاپ کرده .  یعنی نوشته شده     ماندانا معینی (مودب پور) .   خب والا من نه همسری دارم تا چنین کاری کنم  و نه اسمم   سبب فروش بالاتر خواهد شد .  ولی این یه موضوع شخصی هست  که  دلم میخواد  بعد از من  لااقل چند تا کتاب خوب  ازم  بجا بمونه . خب  من که فرزندی ندارم . پس  هشت تا کتاب هام  شاید  قد  یه  بند انگشت   بچه  محسوب بشن  و   بازمانده از حضور من در این دنیا و  ماحصل فرصت ناب زندگانی .  حتی مطالبش رو طوری نوشتم که بشه در برهه های زمانی  دیگه باهاش ارتباط برقرار کرد . بخاطر همین  تکنیک  و   افکت نوشتاری   که  در طول زمان  ماندگار باشند  فقط  شش ماه جلسات خصوصی  استاد پورفیاض ماچیانی رو گذروندم .    تک تک اثار رو  از اهل فن  جویای نظر شدم   و از کوچیک تا بزرگش رو مد نظر قرار دادم .     تا مبادا برچسب خاله فهیمه به من هم بچسبه و بعد مرگم  بگن که  عامه پسند نویس بوده .      #فهیمه_رحیمی    
خب پرحرفی کردم . ببخش .... 

 نگاهی به ساعت کردم و اجازه ی مرخصی گرفتم و برای انکه بی ادبی نشده باشه  یه قورت کوچک از قهوه  زدم
    میزبان با تعارفات معمول گفت ؛  بزار بگم برات داغش رو بیارن .   خب اون که شکر نداشت....
  لبخندی زدم و گفتم :  من به تلخی عادت دارم . 
لبخند معناداری زد و بلند شد و من نیز خداحافظی کردم و بی آنکه چترم را بردارم  آمدم .... 
شاید هرگز برای برداشتن چترم به آنجا بازنگردم .  اما بالاخره دیر یا زود   به آنجا خواهم رفت . آن هم برای  عقد قرارداد برای چاپ اثارم ان هم با اسم خودم

 

 

نمیدانم هنوز 
چای تلخ ،  سردتر ؟ 
یا بلکه 
 چای  سرد  ، تلخ تر ؟ 
ولی میدانم 
شهر در حاشیه اش سردتر  است . 
تقدیر در تردید  ، سخت تر است . 
 تسریع و تمرین در تصمیم به تغییر در  تقدیر  به جبر یک تاخیر و یا که لطف یک تدبیر   آسان و سهل تر است 
تعیین تکلیف در تردید   تاثیر  تکرار یک تنبیه  یا  تقدیر و تشکر و ترمیم  در انجام یک تمرین  ، پر تاثیر تر است . 
تغییر یک تقدیر  محتاج  تمرین و تشخیص و تاکید در تدبیر و تصمیم در تغییر و  گاه حتی حاصل یک تاخیر در  تشخیص است . 
میدان صیقلانی نیز از تمام میادین دیگر  گرد تر است ..
 تقویم آویز شده از میخ دیوار     تند تر میگذرد تا به تقویم جیبی .  
    تقدیر  و میپیچد بر روزگار   و  گره ی کوری میخورد به  طالع یک انسان....  


 

 نکته  :  

 ما در کلانشهر رشت    ناشرین خبره  و  شماره یکی همچون   جنگل   و یا حتی  رستگارگیلان  را  داریم  که  از بهترین ها محسوب میشوند .   مبادا  سوتفاهم شود .    ناشر مورد نظر هیچ کدام از این دو مورد   نمیباشد .  و ارادت خاصی نسبت به آنان  وجود دارد .     پینویس .    



.

 

نظرات  (۱)

۲۴ مارس ۲۳ ، ۰۹:۴۸ رمان عاشقانه

با اینکه اجازه نشر مطالب آقای استاد شهروز براری را نداری ولی  خوب تشخیص دادی که اکنون  برای جذب مخاطب  از چه منابعی  کپی کنی.  آفرین به هوش  خانم مدیر وبلاگ . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی