رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

 

پرستار بیا اینجا کارت دارم...

هی با تو هستمااا .

رفتش... 

خب 

میخوام براتون از خودم بنویسم. من اسمم شین براری هست ،اهل همون نزدیکی هام. اهل ایران ، زیر دریاچه ی خزر ، قبل رشته کوههای بلند ، من زاده ی شهر بارانی و خیس رشت هستم. سالی که بدنیا اومدم تقویم جفت شش اورده بود ، یعنی 66 ، ،بود 1366 و گذر ایام از برگریز غم انگیز خزان رد شده بود و شب چله یعنی یلدا رسیده بود. مادرم میگفت یلدای 66 وقتی که بدنیا اومدم برف می اومد و شهر سراپا سفید تن کرده بود ، مث رخت عروس.  

پدرم از بزرگزاده ها و خانواده های اصیل و رگ و ریشه دار رشت بود و اون مقطع برای دوره ای کوتاه بعنوان سخنگوی وزارتخانه صنعت و معدن پست داشت و بعدشم که کمترین جایگاهش ریاست معدن سنگرود. با دو هزار پرسنل و معدنچی بود. پدرم از اون دسته ادمای نادر و کمیاب بود که همه دوستش داشتن. و حرفش حجت بود واسه همه. پدرم حکم ریش سفید و پیر خرابات رو هم داشت و دست توی کار خیر بود ، گفتن نداره و شاید صحیح نباشه ولی شخصا یاد دارم. که چندین بار جهیزیه های تازه عروس های غریبه رو پدرم میداد ، ولی پدرم زود فوت شد یعنی من ،هجده ساله بودم که نیمه شب اسفندسوز پر کشید و رفت از پیشمون.      

البته قصه ی زندگی من از 13 سالگی شروع شده بود . زمانی که در مسیر برگشت از مدرسه باید از کوچه پس کوچه های تنگ و به هم گره خورده ی محله ی قدیمی شهر ، یعنی محله ی ساغر. عبور میکردم.  

همون وقت بود که چشم های درشت یه دخترک زشت ، چشمم رو گرفت. از بس ساده و بی الایش بود که عاشق سادگیش شدم. ولی اون دنیای ادعا و پکو پز بود اما من خبر نداشتم ، چون خب توی ظاهر ادما. نمیشه خبر باطنشون رو داشت.  

من دو سال رفتم دنبالش ،سر جمع ده جمله هم حرف نزدیم. بعدش دیگه ندیدمش تا سوم دبیرستان باز توی یه معجزه. پیداش کردم و رفتم دنبالش تا باز منو به یاد اورد و با هم اشنا شدیم ، خلاصه یه پنج شش سالی هر روز مون با هم بود ، و اون و من جفتمون رفتیم دانشگاه ، و اون خیلی تمیز و شیک بهم خیانت کرد ، و منم که. حق دادم بهش ،و با خودم گفتم که اون دختر یک انسان ازاد و مستقل هست و حق داره برای اینده ی خودش ، خودش تصمیم بگیره ، حتما منو دوست نداره ، پس به زور حاضر نیستم که اون رو واسه خودم کنم. و ازادش گذاشتم تا بره.  

اون رفت و دنیا روی سرم خراب شد 

هرگز هیچ اعتراضی نکردم . چون من عاشقش بودم و خب اینکه من بیش از حد بهش علاقه داشتم تقصیر اون نبود و من درکش کردم و خواستم تا بی من ، خوشبخت بشه .   

حتی خیانت و جفای به عهدش رو. به روش نیاوردم. هرگز موی دماغش نشدم. و مسیرمون جدا شد . 

من در غم شکستم و داغون ، که بعد دو سال عموی من از اینجا یعنی المان. پا شد و بخاطرم رفت ایران و منو از منجلاب نجات داد. با خودش اوردش اینجا المان . بعدش شروع کردم از صسفر زمدگیم رو ساختم ، برگشته بودم ایران و بی خانواده و بی کس و کار. شروع کردم به درس خوندن مجدد و همزمان کار کردم. توی شهر شیراز توی پارک خوابیدم و رفتم دانشگاه ، توی مغازه ای که کار میکردم ، نشسته پشت میز کامپیوتر میخوابیدم تا صبح و بعد میرفتم دانشگاه و راضی بودم. و من بعد مشهد ، رامسر و ..و...و... خلاصه مدرک کارشناسی خودم رو گرفتم ، به این انگیزه که اگه روزی با اون دختر که اسمش بهاره بود روبرو شدم توی بازیه روزگار و اگر دست سرنوشت ما رو جلوی هم قرار داد. من کم نیارم و بهش ثابت کنم که لیاقتم بالاست و یا اینکه لااقل از شوهر احتمالیش سرتر باشم. خلاصه من پیشرفت کردم تا 32سالگی به کارشناسی ارشد و ازمون دکتری قبول شدم و.... پست و جایگاهی مثل ریاست کل سازمان تحقیقات و فناوری ، سازمان تحقیقات عرفان ،جهاد دانشگاهی ، و.... ریاست کل منابع انسانی استانداری گیلان ، و .... معاونت عقیدتی سیاسی شهر ری و.... مهندس ارشد هوافضای یه ارگان نظامی و..... 

و.... خلاصه .....

من به اون دختر مجدد رسیدم 

و اومد پیشم 

به جانه خانم پرستار اگر دوروغ بگم . اون هنوز مجرد بود 

و بهم گفت که. آه ه ه تو منو گرفت و بد اوردم توی زندگی . 

 راستش رو بگم از ته دل ناراحت شدم ، چون خوشبختیش ارزوم بود . و از دست خودم که چرا باید اه ه من میگرفتش اونو. شاکی شدم.  

خلاصه به حدی من بالا رسیدم که. اون ریز شده بود برابرم .

 برام هدیه خرید ، با من بیرون اومد ، دستم رو به مهر گرفت ، توی مرکز شهر رشت با من دست توی دست قدم زد ، رفتیم رستوران ، رفتیم پارک و....

بهش گفتم که. قدر شغل خودش رو داشته باشه و جایگاهش رو مفت از دست نده ، چون موقعیت کوچیک اما منحصر بفردی داره ، که شاید هیچ عظمتی نداشته باشه اما در عوض. براش زحمت ها کشیده و از همه مهمتر اینکه علاقه ی شغلی هم داره. ،که خب خیلی با ارزشه که ادم نسبت به کار

ش علاقه ی ش

غلی داشته باش

ه. اما حقوقش شبیه یه شوخی هست از بس کمه. اما خب خانواده ی 

با شخصیت و تحصیل کرده و سطح بالایی داره که نسبتا مرفع هستن و تامین مالی هستش .   

 بهش کلی ارزش و احترام گذاشتم و با هم به این نتیجه رسیدیم که چون اخلاقمون به هم نمیخوره پس. .

....

خب عاشق هم بودن که کافی نیست . ما ناخاسته همدیگه رو ازار بدیم و بعد زندگی رو زهر کنیم که فایده نداره 

از همه بدتر اینکه من شدیدا مریضم. یعنی راستش رو بخواید واسه اینکه باهاش ازدواج نکنم. خودمو زدم به مریضی و گفتم ناراحتی قلبی دارم ، تا شاخ رو بکشه ازم .   

الانم تصمیم گرفتم به تلافی بدیهایی ک بهم تحمیل کرد طی زندگی ، بهش یه سرب داغ هدیه بدم ، توی کمرش ، مهره ی وصل نخاع. تا ویلچرش رو خودم براش هول بدم. اون وقتی ک اومد پیشم. بابت داش

تن دو تا خانه داخل شهر و دو مغازه و ...و..... هیچی نگفت ولی بابت گوشی سازمانی ام کلی منو تحقیر کرد. خخخخ 

.

یه دلیل دیگه ای هم واسه اینکه ازدواج نکردیم بود ، اینکه من خودم سه تا همسر و هشت تا دختر دارم که سه تاش پسرن.  

و اختلاف سطح زیادی داریم 

من قدم یک متر و پانزده سانتی متره و اون خیلی درازه.  

ببخشید. یعنی بلنده. اون دو متر و پنج سانتی متره.   

خب خداییش جور در نمیایم دیگه  

تصورش رو بکنید من صد و پنج کیلو وزنم باشه و قدم یک مترو پانزده سانتی متر. و اون. دویست و پنج سانتی متر درازا داشته باشه و سی کیلو وزن.  

خداییش جور در نمیایم 

در ضمن اون توی قلبش باطری داره. که هر روز صبح باید کلی هولش بدیم بزاریم دو ، تا روشن بشه ، چون باطریش خوابیده و فرسوده شده 

در ضمن تصادفی هم هست شاسی کشیده شده ، و سراسر رنگ داره ، اما در عوض صندوق هم نداره و فلت روم هست. از این مدل قدیمی های سال 67 هست که جفت کاربرات بودن و دولوکس میگفتن بهش 1725،سی سی حجم موتور داشتن. ولی جفت چراغ جلو هاش خیلی بزرگن . خب خانم پرستار اومد. من برم قرص هام رو بخورم. تا منو امپول نزنه.  

 

تیمارستان شفاه 1398 زمستان رشت. بخش بیماران حاد و زنجیری 

 

نظرات  (۶)

!Oh my God

  1. ذ   المیزا.  خوشبین.     

    .  حالتون خوبه؟         

   از.  نوشته های.  شین صیقلانی.  خوشم میاد.  ولی.  از مهمترین. مشخصه هاش. اینه که. زاده ی سبک خودشه .         و.   از هیچکی پیروی نمیکنه

  • شهروز براری صیقلانی
  • دوست عزیز لطف دارید    .   از اینکه مخاطبین خودمو باید از وبسایت های دوستان جستجو گنم   نمیدانم  خوشحال باشم یا خیر؟     بنده  سپاس از  توجه  و  نظراتتون      همگی  شاد  پیروز  سلامت  باشید  شین براری 

      هزار تا  لایک داری         عاااااااالیه 

  • مژگان احمدی موقری
  • ازپیج من دیدن نمایید

    دخترایلامم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی