رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

چشم براه ، در سوگ غمگین تار 

بر لب تشنه ی داغ 

خالص گشته ام همچون عطر گلاب غمصر ناب

پرعطش همچون ماه تیر

آمیخته در تب و تاب

 در این لحظه ی بیداری پنهانی شب

باردیگر قلم از دور مرا میخواند

برتن این سیاره ی خاک

من غریب گشته ام ، بی وطن ، و بی عشق و بی یار . 

او نیز ، جا مانده از قرار ، 

زیر ان دریاچه ی بزرگ ، قبل از قامت بلند رشته کوه های سفید 

در دل سرزمینی سبز و نمور 

دور از هلهله های شلوغ 

فارغ از صوت و دود و بوق و سرود 

پشت دیوار سکوت

دست گل یاسی نجیب و پر احساس در این تاریکی 

اشتها از دل هر قاصدکی می گیرد

کوچه ها پر شده از تنهایی

هیچکسی جاری نیست 

غم و اندوه در اعضای چروکیده ی این لحظه ی بیمار نمایان شده است

نقش هر رابطه را

می شود در دل هر رودی جست 

رودی از جنس حیات

وچه خالیست حیات از دل این رود در این آبادی

شیون ساده ی گل بر سر باد

چینش آب در اندام علف

لمس پنهانی اجزای گریزان هوا

سنجش سرفه ی برگ 

گام سنگین نسیم، روی هر عضوی از احساس درخت

همه پژمرده و ناخوش شده است

سردی بغض طبیعت این بار 

شوکت جاذبه ی باغچه را می بلعد...

امشب آهسته دار می گیرد

چون که انگاره ی افکار دلم سست از ادراک خداست

فهم ساکت شدن عمدی و بینای خدا سنگین است

ادعا سرگردان

حمله ی شک به دل نرم یقین

و تو آسوده ترین قسمت هر ایمانی...

در پس گذر عطر نسیم فصل بهار

از جفای پرحسرت یار

در اغاز ماه منجمد بهمن ، 

 در این لحظه ی بیداری پنهانی شب

باردیگر قلم از دور مرا میخواند

 

از ترس شب آهسته قدم بردارم

روی هر گوشه از این دفتر ناآرامی

باز این خاطره ها یک به یک از پیچ و خم گنگ دلم می گذرد 

و فقط خاطره ای می ترکد در ذهنم

و مرا در دل پیچیده ترین تنهایی می شکند 

و مرا بر چه فضایی خواهد برد زمان

زادگاه چه طلوعی باید خواب مرا یک شبه درهم شکند

یاد احوال تو مدهوش فضا کرده مرا

یاد لبخند تو در کلبه ی عرفانی عشق

طعم روحانی آرامش دستان قسم خورده ی ما

و تکان خوردن تکراری آوای چرا بر سر اندیشه ی ما

بارها می شکنم 

آن زمانی که به هر خواهشِ لابد سر توجیه قضا و قدر فاصله می اندیشم

و به ابعاد تب ناچاری

انتهای بن بست سنبله ، در راستای کوچه ی حاتم زده ، _تقدیر  

، زول زده به دیواری سفید و سنگی ، ماتم زده _ تخریب 

، با غمی سنگین ، دختری پاکو نجیب از غم ناخوش یار ، ماتم زده و غمگین ترین معشوقه ی عالم گشته ، ویران ترین متروکه ی تخریب.

  

بهار ، گریه ی نیمه شب حسرت خاموش سر کوچه ی غم

بجای گریه های دخترانه ، نور شمع ،

از جنس پرغرور ، پسرانه ، یک جفت ابروهای خم 

و تماشای خدا از لب باریکه ی درد

و چه آهسته غم انگیزترین قطره ی شب می لغزد

روی هر حاشیه از فلسفه ی نازک بی خوابی من...

لای هر درزی از این خاطره دیروز به فردای غمی می نگرد

مهربانی به زبانی مبهم باز به دلشوره ی شایدهایم می گوید ، ای دوست معمولیه من ، 

امتداد غم هر فاصله ای سمت خداست

و در آغوش نجابت اکنون

چند

وجب مانده فقط تا برسی

او به من می گوید

دوستی رد شدن کلمه ی بی حاصل عشق است میان ضربان بم دلتنگی ما

مگذار این همه ارقام هراسان برود در پی بیهوده ترین رابطه ها

زندگی خالی نیست

زندگی پر شده از ریزش انابی وابستگی عشق به تقدیر زمان

خنده هر لحظه تو را می خواند

از نشستن لب آرام ترین لحظه ی صبر

تا پریدن به بلندای ظهور

انتها را چه کسی می داند

چه کسی می داند

انتها را چه کسی می داند

چه کسی می داند

که رفاقت چه زمانی تنهاست

چه کسی ظرفیت شادی یک کودک را می داند 

چه کسی وسعت آوارگی ثانیه را می فهمد

غصه ها پشت سر جنبش هر خواسته ای می آید

حرفها در پشت کلامی ناتمام می آید

میدانم اگرچه مبهم 

که چه زجرها باید!...

تا که از دار زمان طلبها آید ......

 

 

نظرات  (۲)

  اخ.   که.  چرا حیاء نمیکنید شما؟         به.   دشمن جونتون.    عشق نورزید   جانم.            معصومه علیزاده 

  اخ.   که.  چرا حیاء نمیکنید شما؟         به.   دشمن جونتون.    عشق نورزید   جانم.            معصومه علیزاده 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی