رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

 

روزها با نقاب سخنان تو فریب خوردم

 

شب ها را با فکر به آنها زندگی کردم

ندانستم تو استاد ساختن دنیای کلماتی

کاش میشد شب و سیاهی پشت کلمات تو را دید

همان سیاهی که سالیان سال حتی از خودت پنهانش کردی

تا نخواهی مساله ای را حل کنی

فقط با فکر چرخش بخت،زندگی حقیقی را دارمتیک نشان دهی

اما حالا اعتراف میکنم

دنیا تو، دنیا ترس است

و باور تو،کلمات سست ذهن های خسته است

هیج وقت نخواستی که به سپیدی صبح امیدوار باشی

تنها خود را با جملات بی رنگ به باور، معتقد نشان دادی

و آخر تمام راه ها برایت پناه به جملات خشک و ترک خورده بود

هنوز هم هست

مشکل باور ترس است

ترس تکیه گاهت شده و تو خود را ندیده ای

قهرمان را در دیگران جستجو میکنی و دنبال مثال هایی

من را به خاطر سر خم نکردن سرزنش نکن!

سرت را کمی بالا بگیر و خوب به خودت نگاه کن

      از   گم     

  • ۲۳/۰۹/۲۶
  • داستان کوتاه ادبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی