رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

، بین منو آقای جلالی  اختلاف نظر بود که کدام یک از ما دو نفر با طرف مقابل تلفنی صحبت کنه و وقت مصاحبه بگیره،  آقای جلالی که سردبیر دوفصلنامه ویرگول هست اصرار داشت که من تماس بگیرم چون میگفت لحن زنانه ی من احتمال ضریب موافقت اون رو بالا میبره از طرفی هم من  واقعا آمادگی و اعتماد به نفسم نصف شده بود ،  چون تازه تونستم یک جلد از کتاب نایابش رو بواسطه ی یه سایت فروش اثار ادبی کمیاب با ده برابر قیمت پشت جلد کتاب،  خریداری کنم،    تازه کتابش هم دست اول و نو نیست ،  اما با خواندن  صفحات آغازین تا صفحه 49  بعبارتی اولین اپیزود از کتاب داستان بلندش فهمیدم ماجرا خیلی خاص و پر فراز و نشیب خواهد بود،  و  صد در صد  خالق چنین اثری  چیزی در چنته دارد و همچنین  حرفهایی بسیاری برای گفتن.  بقول استاد  شهسواری  که  در نقد این اثر فرموده بود  ؛  نیلیای شهر خیس،  به هیچ وجه اثر ادبی محسوب نمیشود  و  نویسنده اش با هدفی غیر از خلق اثری ادبی  دست به قلم برده و تمام توانش را برای رساندن پیغامی  بی صدا ونامحسوس در قالب ادبیات داستانی و نگارش داستانی ساده بکار  گرفته.  این اثر در حد رفع نیاز،  و فاکتورهای  درون مایه محتوا و پیرنگ بخودی خود زیبا،  جذاب و خوشخوان است اما در رده ی اثری ادبی و برجسته قرار ندارد که هیچ  حتی  بسادگی میتوان دریافت که شین براری  با حوصلگی و بی آنکه عشقی به آن خرج کرده باشد  آنرا خلق نموده  و در سبک شناسی اثار فرمالیسم هنری مکتب روسی ، شین بگونه ای متضاد و قرینه ی چنین اثری ظاهر گشته و  در پرداخت شخصیت،   ساختار شکنی در عناصر پیرنگ فرعی و  بکارگیری تکنیک های بدیع و خاص منحصر بفرد خود ،  تا سرحد کمال کوشیده و براستی که مزد خلاقیت و توانایی خود را گرفته((اثاری همچون  پستوی شهر خیس.  رویادوز،  پسرک غزلفروش، دخترک غم به دوش،  حاشیه سردتر است!،  آقای فاق بلند، قصه های محله ی ضرب، شهر آجری، دوشیزه ی هرزه ی پیر_ظاهر گربه_باطن شیر،   و چشمان بددهان)) 
و در قیاس با این اثار بی بدیل و ناب ،  اثر نیلیا  بچشم نخواهد آمد و  تنها از آن به عنوان یک اثر  خوشخوان و جذاب که مخاطب را میخکوب به سیر پیوستگی اش میکند،  نام برد ،  و از رسته اثار عامه پسند بشمار می اید.  این داستان بلند  از لحاظ محتوایی و ایده و طرح  قوی است و هیچ ممنوعیت زا نخواهد بود  مگر در اپیزود پایانی و صفحه 327   و پاراگراف ملقب به کابوس نیلیا.  که نقل کابوس تشابهاتی با حوادث دهه های هفتاد و قتل های زنجیره ای  و قتل نویسندگان وطن توسط عوامل خودسر درون سیستم ا،ط،ل،ا،ع،ا،ت، داشته و از دشنه ی آلوده به خون هفتاد و هفت نویسنده و یک نهال در بم اشاره دارد،  و نهال را تعبیری از فرزند چهار ساله ی شاعر به قتل رسیده ای قلمداد نمودند که نیمه شب  درب منزل را بروی مهمانان مانده در راه و اسیر غربت  باز کرده بود و از آنان نیز پذیرایی کرده و بیخبر از حکم شام آخر خود،  به همراه پدر شاعر و کرمانی وطن  به قتل و سلاخی شده بودند.   این حد از شجاعت در بکارگیری استعاره و کنایه از هفتاد و هفت کاج و سرو بلند که قلم به دست در نیمه شب خزان  بروی بطن و تن  مه آلود باغ ابریشم بافی شعر میسرودند و توسط سایه ی سیاه پوش و قهقهه زن یک به یک به زنجیر  کشانده و سپس در شب دشنه های  ناغریب،  به قتل میرسند در اثری انتزاعی  بی شباهت به خودزنی و  زیاده روی در سرخ زبانی نیست. و عاقبتش نیز سری سبز بود که میرفت برباد  . از بخت بد و یا بلکه خوش نویسنده   چنین کنایه ای را از بابت استحطار و  لاپوشانی  ماهرانه ی نویسنده  در ممیزی پیش از چاپ و پس از آن  کسی در نیافت  و  این اثر براحتی و با اصلاحیه جزیی  مجوز چاپ و نشر و کد فیپا و مجوز شابک گرفت و افسوس که در تیراژ بسیار پایین و سه رقمی  به چاپ و نشر ارشدان در میدان انقلاب تهران  راهی ویترین کتابفروشی های سراسر کشور شد  و با استقبال خوبی مواجه گردید،  و با توجه به  توقیف زودهنگامش   باز هیچ نسخه ای  در  مراکز عرضه کتاب برای  جلب باقی نمانده و تنها پنج نسخه ی نگهداری شده در انتشارات مربوطه  برای عرضه در نمایشگاه کتاب بود که  جمع آوری و بایکوت فیزیکال برویش انجام پذیرفت.  اکنون نیز دلیل قیمت بالای فروش این اثر در بازار سیاه  کتاب فروشی های  حاشیه خیابان انقلاب،  کم بودن تیراژ چاپ و نشر اولیه آن است که سبب کمیاب بودنش شده. اما مهم ترین نکته ی این کتاب که ناگفته ماند   گنجاندن جملاتی بی مقدمه و ارتباط با سیر روند داستان است که توسط کاراکتر جذاب نیلیا  بی اختیار به زبان اورده میشود ، بگونه ای که هیچ خط مرتبطی به جریان و مسیر داستان در آن دیده نمیشود،  اما این جملات بی نظم و گاهن دارای غلط املایی عمدی و  غلط دستوری آگاهانه،  با حوادث سالهای اخیر  ارتباط غیر قابل انکاری داشته  و  به نوعی پیشگویی های  نوستراداموس را  برای مخاطب یادآور میشود ،    جملات نامفهومی که تنها به لطف گذر زمان و وقوع حوادث  یک به یک اشکار    میشوند و اکثرا نیز تا هم اکنون از تراژدی های غم انگیز  بوده اند و یک یا دو مورد آن نیز  حوادث معمول و خوش  بشمار میرفته،   قابل ذکر است  برخی از این موارد به هیچ وجه دارای ارزش خبری ویژه ای در سطح کلان نمی باشند اما رویدادی که اکثریت از آن آگاه خواهند بود را  چندین سال پیش از وقوع مکتوب و نشر نمودن  کاری بس شگفت انگیز و  ماورایی  قلمداد خواهد شد که این مباحث از تخصص بنده  خارج است و تمایلی به اظهار نظر پیرامون مباحث خارج از حوزه ی ادبیات داستانی نداشته و ندارم  و در نهایت امر به یک جمع بندی نهایی خواهیم رسید که  شین براری برای انتشار بیست و یک جمله ی  نامفهومی که در گذر زمان یک به یک مفهوم و معنا میگیرند  ناچار به گنجاندن آنان در قالب  نصیان گویی های یک  کاراکتر  روان پریش شد و اثر نیلیا صرفا جهت  انتشار  این  پیشگویی ها  خلق شد  و ناچار  کیفیت و کمیت اثر را آنچنان بالا برد تا بتواند  همگان را مجاب کند به نیت خواندن اثر ادبیات داستانی از نوع داستان بلند  اقدام به خرید آن کنند  و همچون من در ابتدا هیچ دلیلی برای  نگارش جملات بی ارتباط و خارج از بحث لابه لای  جریان داستان نیابند  و  فقط از کنارشان بگذرند تا با گذر زمان  ماه از پشت هاله ی ابری  از جنس ابهام  بیرون بیاید و  حقیقت اشکار گردد))

پس من دریافتم ،  با یه نویسنده ی عجیب غریب از جنس وحشت انگیز سرو کار داریم ،  نه اینکه محتواش وحشتناک و یا ژانر ترسناک بوده باشه!  نه...  بخاطر جملات بظاهر ساده ی یکی از شخصیت های داستانش  که  از قضا  کاراکتر معصوم و اصلی اثر داستانی رو برعهده داره.   اون کاراکتر  یه دختر معصوم و نوجوان و مهربونه که با تناقضاتی در روند زندگیش برخورد میکنه و دنبال پاسخ واسه پرسش های ساده ای هست که هیچکی حاضر به پاسخگویی نیست  از طرفی اصلا کسی رو نداره  و فقط یه مادربزرگ سنتی داره که کم حرفه.  خب لابد الان دارید میپرسید اینا کجاش وحشت انگیزه؟!   الان دلیلش رو شرح میدم،   طی داستان و روند سیر پیوستگی اش  جملاتی بی ارتباط با ماجرا  بی مقدمه از  جانب دختربچه  گفته میشه.   که حتی خودشم دلیل گفتن این چرت و پرت ها رو نمیدونه،   اما این جملات بی مقدمه و بی ربط به داستان ،  در سال 1395 توسط نویسنده ی اثر نوشته شده و کتاب با تیراژ محدود و  زیر سیصد جلد بصورت هزینه شخصی با پرداخت هزینه توسط شخص مولف و نویسنده یعنی شین براری  و از طریق  انتشارات ارشدان  و کمک دکتر شهاب و  جناب بیگی به چاپ رسیده.  اما تک تک اون جملات  خاص  در سالهای بعد به وقوع پیوسته.      اسم اثر نیلیا هست که بعد از مدتی توقیف و مجوز چاپ مجدد آن باطل گشت   چون  در قسمتی از اثر   شخصیت اصلی با نام نیلیا   کابوس وحشتانکی رو نقل میکنه که ان روایت  به تعبیری  استعاره از قتل های زنجیره ای زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی بوده  .   گویا شین شیطنت کرده و خواسته بوده به این طریق اعتراضش رو در قبال قتل  هفتاد و هشت نویسنده وطن در سال 77 اعلام کرده باشه و این امر از چشم تیزبین و تیغ دو لبه ی تیز ممیزی پیش از چاپ دور مانده بود  چون هیچ اشاره ای بطور مستقیم نمیکنه  بلکه نقل کابوس  سایه ای پلید رو  در باغ   شرح میداد که شبانه هفتاد درخت سرو و چند نهال رو  با زنجیر میبست و با دشنه به قتل میرسوند    و از شاخه ی هر درخت  یک قلم به متن سطح باغ می افتاد  و بجای خون،  شعر بر سنگفرش سرد باغ میچکید  که بعدشم یه باغبون خندان میاد و سایه ی خودسر  و پلید متواری میشه ،    و نیلیا از خواب بیدار میشه و میره توی باغ تا قلم های شکسته شده و افتاده بر زمین را برداره که میفهمه همش یه کابوس بوده،  وبس.   این قسمت از اثر نیلیا    تنها به یک پاراگراف  محدود میشد    اثری که از نوع ادبیات داستانی بلند هست و 380 صفحه تشکیل شده.    برسیم به دلیل  وحشت انگیز بودن این اثر بعد از گذشت چند سال،    با گذشت زمان،  حوادثی بوقوع پیوست که تماما با  جملات بظاهر  بی ربط و  فی البداعه  ی  نوشته شده در داستان مطابقت کامل داشت   و   شباهت ها  به کلیات ختم نمیشه  و حتی  جزیی ترین  موارد  حواشی آن واقعه در متن ذکر شده ،   و دامنه ی این پیشگویی ها محدود به زمان و مکان خاصی نیست و  در دنیا و ایران و حتی شهر مورد نظری که درون اثر تمام ماجرا در سطح آن جریان دارد  ذکر شده. 
و نکته ی غم انگیزش آن است که تاکنون بیست و یک جمله ی بی ربط ابتدایی در اثر به حقیقت مبدل گشته  و  در سیر داستان  نیلیا جمعا شصت و شش جمله ی بی سر و ته و مبهم بیان میکند  که حتی درون داستان نیز هیچ یک از اطرافیانش معنا و مفهومی برای این جملات ناگهانی و بی ربط نمیابند و نیلیا را محکوم به دیوانگی کرده و او را به تیمارستان روانه میکنند،  
شاید کنجکاو باشید که این جملات چیستند  ،  من برای درک بهتر ماجرا  چند نمونه ی ساده اش را برایتان ذکر مثال می آورم ،   
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""''"""""""""""""""""""""""""""""'''"
مورد اول 
صفحه 06   خط سوم از پاراگراف دوم      
نیلیا لحظاتی را مات و مبهوت به باغ خیره مانده و از پنجره ای با شیشه ی شکسته  به افکاری ناشناخته  زول زده که  بی مقدمه و بی اختیار  میگوید؛          ""آقامون  ترموستات داره،  خرابه،  میره بیمارستان نوبتی  تعمیرش کنن،  حوصله اش در میره،  میگیره تلویزیون نیگاه کنه  که حرفای اون زنیکه ی بی حجاب رو میشنوه""... 
مادربزرگش میگوید؛ باز چی داری با خودت چرت و پرت بلغور میکنی دختر جون؟ آقا دیگه کیه؟ ترموستات چیه؟ بیمارستان مگه میکانیکیه که تعمیر کنن.؟   پس کی قراره عقل بگیری تو دختر جون؟ 
نیلیا بند افکارش پاره میشود و  دانه های تسبیح مادربزرگ بروی فرش  پخش میشودو.... }
''''''''''''''''''''''''''''""""""""""""'''''''"""'""""''''"""'"''''"""""""""""""'""""''""""'"'''"""''""""""""
//تعبیر این قسمت،  یکسال پس از چاپ و یک سال و نیم پس از مجوز و دو سال پس از نوشته شدن  را میتوانید در جراحی آقای سید علی خامنه ولی فقیه و رهبر مسلمین جهان  در بیمارستانی دولتی و بیماری پروستات  دریافت . و آن زمانی که در مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر،   گفته بودند ؛  در زمان بستری بودنشان   به صحبتهای این زنیکه (سخنگوی وزارت خارجه ی آمریکا)  را گوش میدادم..  //###############-#########
مورد دوم  

هنوز زمانش نرسیده و واسه اواخر تب تند شهریور هست.  در سال صفر و یک. 

و دخترکی شکل اسم مه،  یا به سان مه.  از سمت کوهستان غرب سمت مرکز رسید،  نسیمی وزید مادرجون،  شال حجاب  در وزش باد رقصید و موی دخترکی امین  افشان و  شرع قوانین پریشان شد.   مرگ در هیبت ارشاد ب صراط مستقیم رسید، گشت زد، دخترک از تپش ایستاد قلبش. سرزمینی به خشم امد و اعتراض را به خاک و خون کشانده شد.   ساچمه ها سرگردان سینه ها درید  . مادر ژون اینا شعر نیست،  اینا کابوسه.    


و

  من بعنوان نگارنده متن هیچ چیز از این پاراگراف نمیفهمم.    حالا تا اون زمان چند سال فاصله ست. خدا رحم کنه.  معنای ساچمه ها درید، رو نمیفهمم. واسه رودخانه خشکیده و نصف جهان در آبان سال های آتی  هم چنین جمله ای گفته.  کشاورز ها اعتراض،  تقویم سال....   

یا جایی گفته که آبان سال خون،  سوخت یه شبه قد پول خون. ایران عذادار،  آقا حسن فری با تن پوش روحانی خنده رو. خواب بوده،  یا که خود به خواب، فرقش چیه مادرژون؟    چرا فرق با فقر و غرق هم قافیه ست؟  چلا؟  کجا در رفتی باز؟  وایستا بازم هست، آقای عربی با قاشق چی کاری کرد، آقای آرد  دوغ   سرزمین عثمان،  نسیان نمیگفت،    خودمم نمیدونم چرا همش  بهم میگی  عصیان زده ام، نسیان میگم.  خب خواب دیدم. مگه جرمه؟ مگه از باغچه گل چیدم؟ یا که سبیل پیشی رو کشیدم 

 

 

 

 

 

که طمرگ پاراگراف اول 
نیلیا  پس از به هوش آمدن،  خود را انتهای باغ یافت  و سراسیمه به سمت ساختمان نیمه متروکه ی کارخانه ی مخروبه ابریشم بافی  شتافت  و به ضلع سوم اتاق فرسوده و تاریک پناه برده و تکیه به دیوار نمور اتاق زد ،  چشمانش سنگین شد و دلش خواب رفت   و طبق معمول در خوابی آشفته  بی اختیار لب به سخن گشود و گفت ؛  
اقایی ریش و سبیل هاش رو خونه جا گذاشته،   پسته داره میخنده هار هار،   ماشین آهنی داره  شیشه هاش کثیفه دود گرفته  داخلش معلوم نیست ،  ارابه آهنی گنده  سفید رنگه  میره پیش حوضچه بزرگ،   موج نداره   دوربین داره روی دیواراش خاموش میشه،    دو تا آقا هیکلی دارن زورکی آب نبات قندی میچپونن توی حلقش.  و  با کت و شلوار سیاه  خیس ،  سر مدرس رو زیر آب کردن،  امیر کبیر حموم نباید میکرد،   استخر همون حوض بزرگه ،  واسه فرح  بودش حوضچه.   آقاهه از درب پشتی بیمارخونه  یواشکی میره ،  اب نبات هنوز داره دهنش،  همه با پسته ها میخندن  به  آدمهایی ک باور کردن    مرگ باغبون درختای پسته رو      باغبون با ارابه آهنی پرواز میکنه  میره    نزدیک دریا   بالای کوه   روی سقف خونه ی خوشل،  (خوشگل)    
_____________________________________________
تعبیر ؛   تنها کوه نزدیک دریا  که جناب آقای مرحوم هاشمی بهرمانی رفسنجانی  در فراز آن ویلا دارد ،  مربوط به  رامسر میشود  و تنها مسیر رسیدن به آن  استفاده از بالگرد است   و باند فرود آن بر سقف آن ملک  قرار گرفته است.   ماباقی تفسیر هایش را صلاح بر ذکر نمودن نمیدانم چون  ممکن است به مصداق  اشاعه و ترویج  تىوری توطىه  پنداشته شود _________________________________________
مثال سوم صفحه 12   سطر  سوم  ؛ 
 پس از کمی پرت و پلا گفتن و  حرفهای بی سرو ته  تشنج کرد پس از دقایقی که به حال طبیعی بازگشت  با حالتی که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده  روی به مادربزرگش پرسید؛ 
مادرژون  من الان داشتم چی میگفتم؟ یادم نمیاد چی شد که شما داری باز  آب میپاشی روی صورتم و سر من روی پات گذاشتی و  قر قر میزنی!؟    یادم اومد   فکر کنم  بازم  توی زمان مکان قاطی افتاده بودم،   چون  اینجا بودم ولی اونجا بودم 
مادربزرگ زیر لب صلوات میدهد  و میگوید؛   مگه میشه؟    چی چی  میگی اخه  نیلیا؟ 
نیلیا با چشمان درشتش و نگاهی منبسط خیره به پنجره ی شکسته ی اتاق ماند و حالتی خیره به نقطه ای نامعلوم زول  زده  و  گفت؛  
اونجا  که  پر از  لباس فروشی بود   و  همش مغازه ها  روی  سقف  هم  بالا میرفتن  .  همونی که یه خونه ی قد بلنده . 
مادربزرگ با تعجب تکرار کرد؛  خانه ی قد بلند؟  مگه دارییییم؟  
اره  باور کن بلند تر از  اندازه ده تا  درخت  کاج  بود و دود  میکرد   و  مردم  رهگذرا  همه مجسمه شده بودن و بهش نگاه میکردن    یه  ردیف صف  جلو  آقایان  لباسای  قرمزی  رنگی  و   گشاد  گشاد   تن داشتن .   و داشتن با شیلنگ آب میدادن     که یهو همش ریخت پایین،  کلاه آهنی  مد بودش و میزد توی سرش  گریه میزد همش. (گریه میکرد همش) 
مادربزرگ؛ اخه دخترجون چیزی رو بلد نیستی باید بپرسی از من  تا بهت یاد بدم   ،  خانه ی قد بلند دیگه چه کوفتی هست؟  باید بگی آپارتمان   ساختمان   عمارت  پاساژ   مجتمع    
در ضمن مگه خول بودن که به مجتمع با شلنگ آب میدادن؟   بعدشم در ثانی ،  هیچ وقت هیچ کجای دنیا توی گرمای تابستون،  کلاه آهنی مد نمیشه.   فقط  سرباز ها توی جنگ کلاهخود  آهنی دارن و آتش،نشانا.  تو هم کمتر از این چرت و پرتا بلغور کن  ،  یعنی چه که میگی  توی زمان و مکان قاطی افتاده بودی؟ این خیالبافی ها واسه دیوانه هاست  ، عقل بگیر دخترجون.    لابد  بازم گرمازده شدی و خیالاتی شدی  چیزی نیست  دخترجون..   . 
نیلیا؛  اخه چرا ازش دود می اومد بیرون  مادرژون؟!....    
مادربزرگ؛  دود؟  کجا می اومد بیرون؟ 
نیلیا؛ از همون خونه درازه که شما بهش میگی ؛  اپاردبان،   سازه تمان،   عبادت، ماساژ  مجرتمه    (آپارتمان، ساختمان،عمارت،پاساژ،مجتمع)
؛__؛___؛___؛____؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛__؛___؛___؛_
تعبیر ؛   
آتش سوزی  عمدی  در پاساژ البسکو و پوشاک  پردیس تهرآن   که  سبب  فروریختن ساختمان پاساژ   و  مرگ و شهادت  ماموران آتش نشانی و اطفای حریق گشت.  
______________________________________________
مورد چهارم   صقحه  21  خط چهارم از اثر داستان بلند نیلیا   از شهروز براری صیقلانی    شین براری 
              نیلیا پایش را درون حوضچه ی کوچک چشمه نموده و از خنکای آب چشمه   دلش ارام میگیرد و  بی اختیار میگوید:   
            غذای ارابه آهنی  گران شدش  همه توی خیابون  وسط خزون،  تیر مرداد میخورن    آشوب آتیش،  خاموش میشه تا   آقای بنفشه دست توی جیب میکنه  پولاش را با  آدما  تقسیم  میکنه...
______________________________-________________
تعبیر ؛   اشاره به گران شدن قیمت بنزین  و  کنایه به  واریز شدن  کمک های معیشتی  و حق گران شدن سوخت  به شهروندان .    شاید هم  منظور از آقا بنفشه ،  رنگ  تبلیغاتی  طیف دکتر حسن فریدون روحانی  بوده است.  و از  وسط خزان،  تیر مرداد میخورن ،   این باشد که تیر میخورند و میمیرند . زیرا تیر و مرداد در تابستان است    و....
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
آیا  چنین  الهامات و جملات خالی از نظم و قواعد دستوری  و  نزدیکی مفاهیم تعبیر شده از آنان با حوادث رویداده  تنها یک  تصادف است؟  خب  از هر کس پرسش گردد  که غذای ارابه آهنی چیست  خواهد گفت  بنزین . زیرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی