رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

رمان موبایل اندروید

رمان عاشقانه داستان کوتاه ادبی

       

   

     در یکی از ادارات دولتی... اما بهتر است نگوییم دقیقاً کدام یکی. چون هیچکس به اندازهی کارمندان اداری، صاحب منصبان، افسران هنگ یا بهطورکلی هر فرد اداری دیگر زودرنج و زودخشم نیست. امروزه افراد هر  گروه اهانتی را که مستقیماً به شخص خودشان میشود اهانتی به کل جامعه تلقی میکنند. نقل میکنند که  همین چندی پیش یک بازرس پلیس محلی (دقیقاً به خاطرم نیست کدام ناحیه و شهر) شکایتی مطرح  میکند و در این شکایت با قاطعیت مدعی میشود که دولت و تمام قوانین به مسخره گرفته شده است و 
بهنام مقدس شخص خودش نیز اهانت شده است. و برای اثبات مدعی  خویش کتاب حاوی نوشته هایی بسیار خیالانگیز به عنوان مدرک ضمیمه کرده بود که در این نوشتهها، تقریباً هر ده صفحه یک

بار، ذکری از یک پلیس مست لایعقل به میان میآمد. بنابراین برای اجتناب از ایجاد هرگونه سوءتفاهم بهتر  است ادارهی مذبور را «یک اداره» بنامیم
به این ترتیب؛ در «ادارهای»، «کارمندی» خدمت میکرد، این کارمند از نظر قیافهی ظاهری به هیچروی وجه 
مشخصهای نداشت: مردی کوتاهقد، آبله رو، و سرخمو بود. چشمانش حالت چشمان نزدیکبین را داشت. 
قسمتی از سرش هم کچل و گونههایش پر از چین و چروک بودند. رنگ رویش هم به رنگ و روی اشخاص  بواسیری میماند... اما خوب چارهای نیست، گناه این یکی به گردن آب و هوای سنپترزبورگ است.
(همیشه مسألهی رتبه را باید پیش از هر چیز روشن کرد) این کارمند به آن دسته از 1 از جهت رتببه ی اداری

   کارمندان تعلق داشت که معمولاً دون پایهی ابدی خوانده میشوند و چنانکه خواننده اطلاع دارد، این دسته  بهترین زمینه را برای شوخی و مسخرگی نویسندگان فراهم میآورند که آنهم باز برمیگردد به عادت شریف تو سری زدن به کسانی که قدرت تلافی ندارند. نام فامیل او باشماخچین که به وضوح پیداست از واژهی

«باشماخ» بهمعنی کفش مشتق شده است. اما اینکه چه وقت و کدام ساعت از روز و چگونه این واژه پدید آمده بود معمای لاینحلی است. هم پدر و هم پدربزرگش هر دو و حتی شوهر خواهرش و کلاً همه ی باشماخچینها همیشه چکمه بهپا میکردند و فقط سالی سه بار زیر چکمههایشان تخت میانداختند. نام  کوچکش آکاکی آکاکیویچ بود. شاید این نام به نظر خواننده عجیب و ساختگی برسد، اما اطمینان میدهم که هیچگونه قصد ظاهرسازی در این انتخاب دخالت نداشته است و تنها شرایط در هنگام نامگذاری وی چنان 
پیش آمده بود که انتخاب هر نام دیگری را مطلقاً ناممکن کرده بود. در حقیقت جریان از این قرار است: اگر  . در آن زمان درجات خدمت در روسیه به چهارده رتبه تقسیم شده بود. این درجهبندی از زمان پطر کبیر ایجاد شده بود. (م)
2


حافظهام درست یاری کند، آکاکی آکاکیوویچ در شب 22 مارس متولد شد. مادر مرحومش، همسر کارمندی
اداری و زنی ساده و مهربان، تمام مقدمات لازم برای برای مراسم تعمید و نامگذاری را تهیه کرد. هنگام انجام 
مراسم مادر هنوز از تخت پایین نیامده بود و رو به در دراز کشیده بود و پدر تعمیدی بچه، ایوان ایوانوویچ
یروشکین، که که مردی استثنایی و منشی ارشد سنا بود، و مادر تعمیدی بچه، آرینا سمینوونا بلوبوروشکووا، 
همسر بازرس پلیس ناحیهای و زنی بهغایت پاکدامن، در کنار تختش ایستاده بودند.
ابتدا سه نام به مادر پیشنهاد شد: موکیا، سوسیا، و یا شهید راه خدا خوزدازات. اما مادر با خودش فکر کرد: 
«اوه نه، چه اسمهای عجیب و غریبی!» برای فراهم آوردن رضایت خاطر مادر صفحهای از تقویم کلیسای
اورتودوکس را گشودند اما باز هم سه نام کاملاً منحصر بهفرد و غریب آمد: «تریفیلی، دولا، و واراخاسی.» زن 
با خودش نجوا کرد: «نه دیگر، این بلایی آسمانی است. باز اسمهایی مثل واروخ یا وارادات یک چیزی، اما مگر 
تریفیلی یا واراخاسی هم اسم میشود؟!» تقویم را ورق زدند و اینبار به اسامی پاوسیکاخی و واختیسی
برخوردند. «نه دیگر، روشن است که دست تقدیر در کار است. بنابراین بهتر است همان نام پدرش را به او 
بدهیم. پدرش آکاکی بود بگذار پسرش هم آکاکی باشد.» و به این ترتیب بود که او آکاکی آکاکیوویچ نامیده
شد. بچه را غسل تعمید دادند، اما در جریان مراسم بچه چنان بنای گریستن گذاشت و چنان رو ترش کرد 
که گویی از قبل دلش گواهی میداد که روزی کارمند دونپایه خواهدشد. البته ذکر تمام این جزئیات به این
جهت بود که خواننده خودش قضاوت کند زنجیر وقایع بهگونهای از جبر محض نشأت میگرفتهاند که اطلاق 
هر نام دیگری به آکاکی مطلقاً محال بوده است.
اینکه دقیقاً چه زمانی به استخدام اداره درآمده بود و چه کسی مسئول این استخدام بوده است بر کسی
معلوم نیست. مدیران کل میآمدند و میرفتند، رؤسا تغییر میکردند، اما او در همان محل، با همان وضعیت
و به همان کار –تهیهی پاکنویس از نامهها– ادامه میداد. چنان شد که دیگر عدهای معتقد شده بودند 
همانجا و با همان اونیفورم و طاسی سرش، مجهز و آماده برای انجام همان کار به دنیا آمده است. هیچکس
در اداره کوچکترین توجهی به او نداشت. دربانها نه تنها وقتی از مقابلشان میگذشت از جا بلند نمیشدند،
بلکه حتی نگاهی هم به او نمیکردند. گویی مگسی از آنجا عبور کرده است. معاون دفتر دسته کاغذی را زیر
دماغش میگرفت، بیآنکه حتی به خودش زحمت ادای کلامی محبتآمیز را بدهد. فرضاً بگوید: «لطفاً اینها
را پاکنویس کن،» یا «زحمت کوچکی باید به شما بدهم» و یا از همین تعارفات مؤدبانه که در ادارات معمول
است. او نیز هر چه جلویش میگذاشتند، برمیداشت و بیآنکه نگاهی به کسی که کاغذ را تحویل میداد
3


 

  • ۲۰/۱۲/۲۴
  • داستان کوتاه ادبی

رمان جدید

رمان خارجی

رمان روسی

رمان عاشقانه

نظرات  (۲)

  • سوفیا آریانژاد
  • آثار شین براری رو  از لینک  زیر دنبال کنید  چون  فیک نیست  و  فن پیج ایشونه.   که  بچه های شهر ری   مدیریت اونو دارن    

         لینگ    لینک مستقیم پیج آقای شین براری . فن پیج یعنی.

    آره  مرسی   لینک شما عالیه 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی